براساس ديدگاه قرآن، آدميداراي نوعي آفرينش و فطرت رواني خاص به خود است كه او را از ديگر مخلوقات متمايز ميسازد. اين تفاوت در تواناييها، نيازها، اهداف و ويژگيهاي رواني است و در تمام افراد انساني، به صورت مشترك وجود دارد و زمينه را براي رشد و تكامل آنها فراهم ميكند. اين زمينهسازي، به ميزان شناخت آدمياز خود بستگي دارد. اگر خودشناسي به صورت همهجانبه تحقق نيابد، تكامل و نيل به اهداف تربيتي نيز به صورت كامل ميسر نخواهد بود. هدف اين مقاله، بررسي بازتابهاي تربيتي خودشناسياي است كه در قرآن كريم بدان تأكيد شده است.
در اين مقاله، با شيوة توصيفي، تحليلي، آيات قرآن در زمينة ابعاد رواني آدمي، توصيف، و نقش مؤثر آن در تعليم و تربيت بررسي شده است. نتايج حاصل از اين بررسي، بيانگر آن است كه در بينش قرآني، انسان توانمنديهايي دارد كه زمينههاي مساعدي براي تربيت است. خودشناسي نيز راهي براي تقويت اين توانمنديهاست. آسيبهايي نيز دارد كه با شناخت از خود، فرد ميتواند بر آنها فائق آيد. از ديگر آثار تربيتي شناخت خويشتن (توانمنديها و آسيبپذيريها)، البته شناخت هدف زندگي و انتخاب صحيح، خداشناسي، شكلگيري صحيح نظام فكري، ارتقاي روابط همهجانبه، تسهيل حركت به سوي كمال، ايجاد تحول دروني در فرد و ارائة جهتدهي عملكردي فرد بهمنظور رشد فطري است.
خودشناسي، توانمندي رواني، آسيبپذيري رواني، تعليم و تربيت.
«خود» از ديدگاه قرآن ساختاري فطري دارد كه در اصل آفرينش، قابليتها، توانمنديها، زمينههاي تحول و كسب ويژگيهاي شناختي، عاطفي و رفتاري گوناگون در آن سرشته شده است و بايد با شناخت توانمنديها و ضعفهاي خويش، استعدادها را پرورش دهد و براي نيل به اهداف عالي تربيتي كوشش كند. توانمنديهاي «خود» ابعاد گوناگون شناختي، عاطفي، فردي، اجتماعي، اخلاقي و معنوي دارد. شناخت، پرورش و بارور كردن همة آنها در جهت هدف آفرينش است. انسان در رشد و ارتقاي خود نقش اساسي و محوري دارد و چنين نيست كه محكوم شرايط اجتماعي باشد. «خود» به صورت طبيعي خير است و به سوي امور خير گام برميدارد؛ ميتواند بر عوامل عارضي و تحميلي كه او را به انحراف ميكشاند فائق آيد و در جهت اهداف تربيتي فعال عمل كند و به خوشبختي جاويد برسد.1 مهمترين چيز را در امر تربيت خويشتنشناسي ميداند و معتقد است2 حس باطن و تمركز در خود، بهترين راه براي خويشتنشناسي است.
در نگرش انسانشناختي قرآن، خودشناسي و توجه همهجانبه به وجود طبيعي و ويژگيهاي فطري، امكانپذير است و هر فرد نسبت به خودشناسي مسئول است و از اين جهت قابل احتجاج براي همة افراد ميباشد.
از چند راه خودشناسي ميسر است: يكي از راه توجه و مطالعة درون كه با دو نوع آگاهي و شناخت حضوري فطري و آگاهي و شناخت حصولي عقلي تحقق مييابد. در شناخت فطري، خودشناسي خلقتي است؛ يعني شناخت توانمنديها و استعدادهاي بهكاررفته در آفرينش انسان كه فرد بدون هيچ ترديدي در خود مييابد. در اين نوع شناخت، يافتن حقايق هستي خويش مستقيم و بدون بهكارگيري هرگونه مفهوم و تصوير ذهني است؛ زيرا واقعيتهاي وجود خود را مييابد، نه اينكه تصويري از آنها را ادراك كند؛ اما در شناخت حصولي، عقل با به كارگيري مفاهيم و استدلال ـ به همان صورت كه به اشياي ديگر آگاهي پيدا ميكند ـ ويژگيها و توانمنديهاي خودش را ميشناسد.
راه ديگر اين است كه با مطالعة عقلي در آفاق و گسترة گيتي و مقايسه آفرينش موجودات با انسان و ملاحظة رابطة مخلوقات ديگر با آدمي، جايگاه انسان در بين موجودات جهان هستي بهدست ميآيد. همچنين از توانمنديهاي او دربارة تصرف در مخلوقات ديگر و جانشين خدا بودن در زمين و توانمنديهاي گسترده ديگر آدميكه موجب برتري و كرامت او نسبت به مخلوقات ديگر است، آگاه ميشود.( اسراء: 70) در اين مطالعه نيز آدميبا مفاهيم و استدلال عقلي سروكار دارد و به شناخت حصولي و مفهومياز توانمنديها، تمايلات، نيازها و خواستههاي آدمي(به عنوان مورد شناسايي) آگاه ميشود؛ اما چهبسا واقعيت آنها در خويش احساس نميشود. همة اين راهها براي اين است كه انسان خود را بهطور جامع بشناسد و مقام و جايگاه واقعي خويش را در عالم وجود درك كند 3 و زمينة پرورش استعدادها براي رسيدن به اهداف هدايتي و تربيتي او فراهم شود. يكي ديگر از راههاي خودشناسي، مطالعة كلام خداوند به صورت تكويني در زمينة انسان و نيز داستانهاي قرآني است كه فرد ميتواند از طريق آن به شناخت عمقي نوع انسان و در نتيجه خود، دست پيدا كند.
در اين مقاله، منظور از خودشناسي، مطالعة آدمياز درون خويش(فصلت: 53) و شناخت همهجانبة فطرت خود است و شامل شناخت همه جنبههاي گوناگون خويشتن آدمياست؛ آنطور كه هست و آنطور كه ميتواند بشود. با اين وصف، خودشناسي شامل امور ذيل است:
1. شناخت سرمايههاي وجودي خويشتن كه سرشت طبيعي، فطري و هستي اصيل انسان بدانهاست. اين سرمايهها دو دستهاند: يك دسته ويژگيهاي فطري چون كمالخواهي، خداجويي، خداشناسي، خداپرستي و حقيقتجويي كه بالفعل در فرد وجود دارند، و دستة ديگر توانمنديها و استعدادهايي مانند رشد نامحدود و نيل به سعادت و لذت جاويد كه از توان بالقوه شخص حكايت دارند.
2. شناخت اموري مانند معرفت نسبت به منشأ وجودي خود، شناخت هدف و سرنوشت خويشتن و آگاهي از مسير كمالي خويش كه به نحوي خارج از وجود او و در عين حال مرتبط با او است.
3. شناخت نقاط قوت و ضعف خويشتن و ادراك اينكه از چه توانمنديهايي در رسيدن به اهداف عالي تربيتي ميتواند بهرهمند شود و زمينههاي انحراف از طبيعت و گمراهي از مسير حقيقت را نيز در وجود خويش تشخيص دهد.
با توجه به آنچه بيان شد، اين مقاله در پي آن است كه با بيان ابعاد رواني انسان (توانمنديها و آسيبپذيريها) در بينش قرآني، بازتابهاي تربيتي شناخت اين ابعاد از سوي انسان را تبيين كند.
انسان توانمنديهاي رواني فراواني دارد. در بينش قرآني، براي انسان توانمنديها و ويژگيهاي رواني ذيل مطرح شده است:
قرآن با اشاره به اين توانمندي ميفرمايد: «الْإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ؛ انسان بر خودش آگاه است».(قيامت: 14) بصيرت در اصطلاح قرآن به مفهوم بينش صحيح است. آيه در مقام اين است كه آدمياستعداد و توانمندياي دارد كه ميتواند به صورت مستقيم يا با راهنمايي پيامبران الاهي شناخت جامعي از خويشتن داشته باشد. از اين روي، در تفسير آيه گفته شده است بصيرت بينش صحيح دروني و ادراك قلبي است و آيه حاكي از آن است كه انسان داراي بصيرت و شناخت جامعي نسبت به خودش ميباشد.4
قرآن تصريح دارد كه توانمندي درك خوبيها و بديها (بديهيات اخلاقي) به آدميداده شده است: «خدا فجور و تقوا را به انسان تفهيم كرده است»(شمس: 8) يعني انسان را طوري آفريده كه ذاتاً خوب و بد و صلاح و فساد را ميفهمد.5
انسان ميتواند چيزي را كه نميداند ياد بگيرد و جهل خود را كم كند و دامنة علم او هم محدود نيست؛ بلكه مرتب ميتواند از جهالت و نادانيهاي خود بكاهد و به حل مسائلي كه پيشرو دارد، بپردازد و به رشد و كمال علميبالاتري برسد. قرآن در اينباره ميگويد: «خدا زمينة آموختن آنچه را كه انسان نميداند فراهم كرده است». (علق: 5) بعضي از مفسران تصريح كردهاند كه مراد از تعليم خدا، آمادهسازي نفس آدميبراي آموختن و درك معاني است.6
خداوند زمينههاي جسميو رواني توانمندي و مهارت بيان را فراهم ساخته است و او را از توانمندي تبيين پديدههاي مورد مشاهده و آنچه ميانديشد و احساس ميكند، برخوردار كرده است. قرآن ميفرمايد: «خدا به انسان بيان را آموزش داد»(رحمن: 4). در تفسير اين توانمندي گفتهاند: منظور كشف است و اعم از سخن گفتن است.7 بنابراين، علاوه بر سخن گفتن، توانمنديهاي خواندن، نوشتن، فهميدن و فهماندن را نيز دربرميگيرد؛ بهگونهاي كه آنچه را ميگويد و آنچه براي او گفته ميشود، بتواند بشناسد و براي ديگران تبيين كند.
از جمله توانمنديهاي رواني انسان توانايي انديشيدن و خردمندي است. انسان بهگونهاي آفريده شده است كه ميتواند بينديشد. قرآن انسان را خردمند و متفكر معرفي كرده است و دامنة تفكر او را تمام جهان آفرينش و از جمله خودش دانسته است و دربارة كساني كه اين توانمندي را بارور ساختهاند (اوليالالباب) ميفرمايد: «آنان در خلقت آسمانها و زمين ميانديشند»(آلعمران: 191). يا به منظور شكوفايي اين توانمندي و كشف هدفمندي نظام آفرينش و آگاهي از تدبير خداوند در خلقت، آدميان را به تفكر دروني خويش دربارة آسمانها و زمين و همة آنچه وجود دارد، دعوت كرده است: «آيا در درون خود نميانديشيد كه خدا آسمانها و زمين و آنچه را بين آنهاست، بدون هدف نيافريده است»(روم: 8).
در قرآن دو نوع كرامت براي آدميمعرفي شده است:
الف) كرامت تكويني كه بيانگر برتري تكويني او نسبت به مخلوقات ديگر است: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً؛(اسراء: 70) محور اين نوع كرامت از منظر قرآن، توانمندي تصرف در هستي است. توانمندي تصرف در زمين (خشكي و دريا)، آسمانها و بهرهبرداري از آنها موارد ذكرشده در آية مزبور و آيات ذيل است: «هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها...»؛(نحل: 14) «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ»؛(لقمان: 20) «وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ».(الرحمن: 10)
براساس اين آيات، آنچه در آسمانها و زمين است، مانند خورشيد، ستارگان، معادن، درياها، گياهان و حيوانات، همه تحت تصرف آدميو در خدمت انسان گماشته شده است.
ب) كرامت ارزشي كه با سير صعودي در معرفت، ارتقاي ايمان، تزكيه، عمل صالح و تقوا متصف به درجاتي از قرب وجودي و صفات كمالي پروردگار ميشود و به سعادت و خوشبختي جاويد ميرسد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»(حجرات: 13) آياتي كه در آنها از مقربان، اصحاب يمين، اهل بهشت در مراتب گوناگون آن و انسانهاي كامل سخن گفته شده است نيز همه از اين توانمندي حكايت دارند؛ مانند: «السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ»؛(واقعه: 11ـ10) و «أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ».(واقعه: 27)
انسان توانمندي جاودانه ماندن را دارد. اين توانمندي در ميل فطري او به حيات جاودان متبلوراست و ميخواهد زندگياش هيچ پاياني نداشته باشد. قرآن ضمن توجه به تحقق حتمياين ميل، تصريح دارد كه انسان زندگي اخروي جاودانه خواهد داشت. آيات مربوط به خلود آدميدر بهشت و تنعم جاودانه بهشتيان مانند «وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً»؛(توبه: 100) «فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَ أَنْتُمْ فِيها خالِدُونَ»؛(زخرف: 71) و آيات خلود جهنميان «فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً»(جن: 23) بيانگر زندگي جاودانة آدمياست.
از ديدگاه قرآن، انسان موجودي مختار و داراي اراده است و ميتواند آزادانه انتخاب كند. توجه به اين توانمندي موجب ميشود فرد با تمام وجودش احساس كند در انتخاب مسيرها، انجام افعال و تحقق سرنوشت خويش، آزاد است و ميتواند بر اساس خواستهها و تصميمات خود اقدام كند. از اينروي، افراد با هم تفاوتهاي اساسي دارند؛ برخي شاكر و برخي كفور ميباشند؛ برخي دنيا را انتخاب ميكنند و برخي آخرت را برميگزينند. اين ويژگي در آدميزمينة تكليف و هدايت را فراهم كرده است. خداوند ميفرمايد: «ما راه را نشان داديم، اين انسان است كه انتخاب ميكند هدايت را و خدا را شكرگذار است و يا آنكه انتخاب نميكند و خدا را ناسپاس است».(انسان: 3) همچنين ميفرمايد: «شما آدميان، با ارادة خود، برخي دنيا را و برخي آخرت را انتخاب ميكنيد».(آلعمران: 52)
آدمي به طور فطري خداشناس است و گرايش به پروردگارش دارد. قرآن ميفرمايد: «توجهات را به دين(خدا) پيوسته كن؛ در حالي كه بدان مايلي، پيروي كن از فطرت خدايي كه بشر را بر آن آفريده است»(روم: 30).8
آدميبه صور گوناگون ميتواند با خدا ارتباط برقرار كند؛ مانند:
1. از طريق پيامبران و اولياي الهي؛ (ارتباط پيامي و شنيداري) همانطور كه قرآن ميفرمايد: «اي فرزندان آدم! چون پيامبراني از جنس شما بيايند و آيات مرا براي شما بيان كنند».(اعراف: 35) (اينكه خداوند از ميان انسانها پيامبراني را انتخاب كرده است، نشاندهندة اين است كه انسان يك شرافت ذاتي دارد كه در موجودات ديگر چنين شأنيتي وجود نداشته است)
2. از طريق دعا، مناجات و توكل بر قدرت، رحمت و لطف پروردگار.( ارتباط كلاميو قلبي). همانطور كه خداوند فرموده است: «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»؛(غافر: 60) وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ».(بقره: 186)
3. از طريق عاطفي و دوست شدن با او؛ ارتباط قلبي وعاشقانه و ايجاد دلبستگي ايمن با او «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ».(مائده: 54)
4. از طريق اتصاف به صفات خداوندي (ارتباط وجودي و كمالي) و حركت در جهت كمال انساني. اينگونه ارتباط در قرآن، به خليفة خدا در روي زمين تعبير شده است: «پروردگار فرشتگان را فرمود: من در زمين خليفه خواهم گماشت»(بقره: 30). بزرگترين امتياز انسان اين است كه اين ظرفيت و توانمندي را دارد كه ميتواند جانشين و نمايندة خداوند در روي زمين شود. البته به فعليت رساندن اين توانمندي براي كسي است كه تلاش فراوان كند تا قلههاي بلند كمال را فتح كند و لياقت نمايندگي بينهايت كمال خداوندي را پيدا كند.
5. انجام مناسك و عبادات و تقربجويي از طريق عبادات؛ مانند انجام مناسك حج، قرباني كردن و زمزمهٔ كردن حوادث گذشته در اعمال حج.(بقره: 21)
6. از طريق احسان و نيكي به مردم و مخلوقات خدا و هرگونه عمل صالح كه موجب رضايت خداوند ميشود.(مائده، 13) اين طريق از دو جهت ارتباط فرد را با خدا برقرار ميسازد. يكي از بعد عاطفي كه خدا را دوست دارد و فرد هم از اين دوستي، احساس رضايت ميكند و ديگر از اين جهت كه با عملكرد نيكو متصف به كمال ميشود. فرد بدين ترتيب متصف به كمال ميشود و از طريق اين اتصاف كمالي، به خدا نزديك ميشود و رابطة وجود كمالي با خدا پيدا ميكند.(اعراف: 56)
هر فرد در ارتباط با انسانهاي ديگر، به طور طبيعي تمايل دارد بر اساس مودت، نيكي، عدالت و تعاون عمل كند: «عَسَي اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدِيرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ؛ لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ...»؛(ممتحنه: 8ـ7) «تَعاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْوي وَ لا تَعاوَنُوا عَلَي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ»؛(مائده: 2) همچنين بايد نسبت به مؤمنان؛ افزون بر آن روابط، رابطة اخوت، همياري و رحمت كه رابطهاي بسيار عميقتر است، داشته باشند: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»(حجرات: 10) و «رُحَماءُ بَيْنَهُمْ».(فتح: 29)
قرآن براي دستيابي بشر به خودشناسي واقعي و پيشگيري از شناخت نادرست در اين زمينه، ظرفيتهاي آسيبزا، ضعفها، حالات رواني، ويژگيها و رفتارهاي نقصي آدميرا نيز به او شناسانده است و توجه داده است كه اين ظرفيتها نه تنها با طبيعت و فطرت اولية آدميهماهنگ نيستند؛ انحراف از فطرت است و بعضي با سوءانتخاب خويش و تحت تأثير عوامل عارضي (دروني و بيروني) اين حالات را در خويش پديد ميآورند و آنها را ميپرورانند، و چه بسا جزو ويژگيهايشان ميشوند و حتي طبيعت ثانويه شري براي آنان پديد ميآورند، نه تنها آن توانمنديهاي فطري را پرورش نميدهند، آنها را در جهت آن طبيعت ثانوي خود به كار ميگيرند. در حقيقت، قرآن بهمنظور برنامهريزي تربيتي و هدايتي براي بشر، او را متوجه منشأ انحراف از فطرت كرده است تا با بهرهبرداري درست از امكانات و توانمنديهاي خدادادي و ارزيابي افكار، باورها، احساسها و عملكردهايش به صورت مستمر، از انحراف و ايجاد ظرفيتها، ويژگيها و رفتارهاي نامطلوب در خويش پيشگيري كند تا در مسير شقاوت و بدبختي قرار نگيرد. از نظر قرآن برخي از اين آسيبها عبارتند از:
فرد با گزينشهاي نادرست زمينههاي شر و بدي در خويش را فراهم ميسازد: «وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ»؛(اسراء: 10) انسان با شوق و رغبتي كه خير خود را ميجويد، چه بسا به ناداني با همان شوق و رغبت، شر و زيان خود را ميطلبد».
«خدا را چون فراموش كردند خود را فراموش كردند»(حشر: 19).
از اين آيه ميتوان دريافت كه توجه به نفس با توجه به خدا، يك نوع ملازمت دارد؛ چنانكه نسيان و فراموشي نفس با فراموش كردن خدا ملازمت دارد؛ زيرا توجه و گرايش به خدا در وجود آدمياست و با توجه به آن، به محور اصلي وجود خود توجه ميكند و با غفلت و فراموشي آن، محور اصلي وجود او فراموش ميشود. در حقيقت، انساني كه خدا را فراموش ميكند، بعدي از ابعاد وجودي خود را فراموش كرده است كه جنبة اساسي وجود خويشتن است.
رفتار عجولانه به معناي طلب و جستوجوي شيء قبل از رسيدن وقت آن است. قرآن ميفرمايد: «انسان عجول و شتابگر است».(اسراء: 11) منظور اين است كه انسان تا هوايش به چيزي تعلق گرفت، آن را طلب ميكند و اي بسا گاهي آن شر است و به ضرر انسان ميباشد. البته بايد توجه داشت كه اين شتابزدگي و عجول بودن آدمي، ويژگياي نيست كه خداوند آن را در سرشت طبيعي اولي پديد آورده باشد؛ بلكه وقتي فرد با اختيار خود افعالي را شتابگرانه انجام ميدهد، ويژگي عجول بودن بر وي صادر ميشود. به عبارت ديگر، بعد از انحراف از فطرت اوليه و انجام افعال عجولانه، آدميمتصف به عجول بودن است و نه قبل از آن. از اينروست كه در تعليم و تربيت، از ديدگاه اسلام بايد با اين صفت مذموم مقابله كرد و خود را به صفت صبور بودن متصف ساخت.
جدال كثير فعل مذمومياست كه با انحرافي از طبيعت اوليه براي آدميرخ ميدهد؛ زيرا در سرشت اولية آدمي كه بر خير است، جدال كثير وجود ندارد. از اين روي، در قرآن آدميرا نسبت به اين انحراف و ارتكاب اين فعل مذموم هشدار ميدهد: «آدميزياد به مشاجره و منازعه كلاميميپردازد».(كهف: 54)
طغيانگري و ظلم و تجاوز از حدود فطرت است و چون امكان تحقق اين تجاوز براي آدمي، بهويژه در شرايط استغنا وجود دارد، قرآن براي تربيت و هدايت انسان را به اين امر متنبه ميسازد: «او آنگاه كه خود را مستغني ميبيند، طغيان ميكند»؛(علق: 7) «او بسيار ستمگر است».(احزاب: 72)
آدميعاقل آفريده ميشود؛ ولي چهبسا از عقل خود خوب بهره نبرد و تدبير مناسبي كه او را در هدايت به كمال مطلوب ياري ميرساند، با مشكل روبهرو شود و در حقيقت دچار نابخردي و حماقت شود و همين ويژگي او را به تجاوزگري زياد بكشاند. قرآن براي توجه آدمي، اين ضعف را متذكر شده است: «او بسيار تجاوزگر نادان است».(احزاب: 72)
ناديده گرفتن نعمتهاي الاهي و درست بهكار نگرفتن آنها و بهرهمند نشدن از آنها در راستاي اهداف تربيتي و سعادت خويش، انحراف از فطرت است. قرآن توجه انسان را به اين انحراف جلب كرده است تا از خود مراقبت ويژه كند: «او نسبت به پروردگارش بسيار ناسپاس است».(حج: 66)
از جمله آسيبهاي رواني آدميآن است كه چه بسا تحملش را در كارهاي سخت و دشوار از دست ميدهد و بيتابي خود را آشكار ميسازد: «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً».(معارج: 20)
از جمله اموري كه در مسير زندگي هدايتمندانه مانع ايجاد ميكند، آرزوهاي تحققنايافتني و انتظاراتي است كه آدمي توقع دارد بدون تلاش به آنها برسد. قرآن به اين مانع هدايت آدميتوجه ميدهد: «آيا براي آدمي هر چه آرزو ميكند حاصل ميشود».(نجم: 24)
چهبسا آدمي از خواستههاي طبيعي پا فراتر گذارد و به طمع و حرص مبتلا شود و آن را وصف خود سازد و بدين وسيله هلوعبودن، خلقت ثانويش شود. قرآن در اين باره هشدار ميدهد: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً».(معارج: 19)
انسان با ويژگي محبت، نيكي، همكاري و كمك به ديگران آفريده شده است؛ ولي يا انحراف از فطرت، چه بسا از كمك به ديگران و گذشتن از مال دست بردارد. توجه آدميبه اين ضعف ميتواند او را از چنين انحرافي بازدارد. قرآن ميفرمايد: «انسان بخيل و ممسك ميباشد»(اسرا: 100)؛ «وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً»؛(معارج: 21) انسان بهگونهاي ميشود كه همه چيز را براي خود ميخواهد و نميخواهد كه به ديگران بدهد.
حقيقتجويي و ميل به تفكر براي كشف واقعيات، به صورت فطري آدميرا به اين سمت سوق ميدهد تا علميو استدلالي بينديشد و از حدس و گمان بپرهيزد. در صورتي كه آدميبه مادون علم رو بياورد و از حدس و گمان پيروي نكند، نميتواند مسير زندگي و هدايت خود را بيابد. از اين روي، قرآن به انديشيدن علميو پرهيز از تبعيت از گمان توصيه ميكند: «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ»؛(اسراء: 36) «وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً».(يونس: 36)
آدمي با ويژگيهاي عالي و نقاط قوت بسيار آفريده شده است؛ ولي گذشته از آسيبهاي رواني و ضعفهاي مذبور از ضعفهاي ديگري نيز دارد كه آية «خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً»(نساء: 28) از آنها حكايت دارد و انسان را به ضعف كلياش متوجه ميسازد تا در تربيت به آن توجه كند و بفهمد كه براي آدمي، امكان انحراف از فطرت وجود دارد و چهبسا خردمندانه و با قدرت در رشد و كمال انساني به پيش نرود.
در اين نوشتار، به توانمنديهاي آدميبه اختصار اشاره شد؛ از جمله توانايي شناخت خويشتن، فضيلتشناسي و گرايش به خير، قدرت يادگيري، توانايي انديشيدن، برخورداري از كرامت، زيستن جاودانه، توانايي انتخاب مسير، ارتباط با خدا، ارتباط با ساير انسانها. همچنين به آسيبهاي رواني انسان نيز اشاره شد كه خود و خدا را فراموش كردن، رفتار عجولانه، جدال كردن، طغيانگري و ستم، ناسپاسي كردن، ناداني، بيصبري و عدم تحمل سختيها، حرصورزي، پيروي از گمان، از جملة اين آسيبها ميباشند. تركيب اين ويژگيهاي رواني انسان را مجسم ميكند كه از يك طرف تمايل به خير دارد و از طرف ديگر موانعي در مسير پيمودن كمال انساني برايش مصور است. خودشناسي و شناخت توانمنديها و نيز موانع مذكور به فرد كمك ميكند تا چگونگي پرورش يافتن و به سوي كمال حركت كردن را دريابد و اينكه چگونه با موانع مواجه شود و تحت تأثير آنها قرار نگيرد و يا بر آنها فائق آيد؛ همچنين بتواند به تجهيز نيروهاي مثبت و كنترل نيروهاي منفي و بازدارندة انسان براي رسيدن به كمال بپردازد.
لازم به ذكر است كه برخي از انسانها، آسيبهاي رواني را به ديگران، شيطان، و يا نيروهاي منفي در طبيعت فرافكني ميكنند؛ همين امر موجب ميشود كه نتوانند خود را بشناسند. لازمة شناخت واقعي خود به منزلة يك انسان، باور به جنبههاي مثبت و پيشگيري از بروز جنبههاي منفي است.
بازتابهاي تربيتي كه از خودشناسي بر اساس بينش قرآني نشأت ميگيرد، بسيار گسترده و وسيع است و ميسر نيست همة آنها تبيين شود. در زير به مهمترين آنها ميپردازيم:
از جمله بازتابهاي تربيتي اين است كه متربي با توجه به اينكه به شناخت خويش و تمايلش به زندگي جاويد و راهنمايي عقلش به هدايتپذيري از آشنايان به زندگي سعادتمندانه ابدي نائل آمده است، در ساية اين محركهاي دروني و آموزههاي رسولان الهي، با هدف زندگي و انتظاراتي كه بايد از خود داشته باشد، آشنا ميشود.(احقاف: 3) همچنين از سعادت و خوشبختي خويش و مسير منتهي به آن، آگاه ميشود و راه صحيح مسير زندگي را كه مطابق با ساختمان وجودياش باشد، حق تشخيص ميدهد.(بقره: 26) و آن را به عنوان صراط مستقيم نيل به سعادت كه همان مسير هدايت قرآن است، برميگزيند. با اين شناخت از پيمودن در مسيرهايي كه با ساختار وجود اصيل و فطريش هماهنگ نيست، خودداري ميكند. همانطور كه خداوند ميفرمايد: «اين راه (فطرت و قرآن) راه مستقيم من است؛ از آن پيروي كنيد و راههاي ديگر را نرويد كه آنها شما را از راه خداوند بازميدارد، اين توصيه خدا به شماست تا متقي شويد».(انعام: 153) در اين بازتاب، فرد هدف تعليم و تربيت را هدفي كمالي و واقعي، و نه تنازلي، خيالي و اعتباري تلقي ميكند و بدان دلبسته ميشود. به همين دليل، در قرآن نمود سعادت و كمال را در بهرهمندي از نعمتهاي مادي و معنوي پروردگار در بهشت تبيين، و توجه مردم را به آن جلب كرده است؛ از جمله:
«اهل سعادت تا آسمان و زمين باقي است در بهشت خالدند؛ مگر آنكه خدا نخواهد. آنها از عطاي ابدي و نامقطوع پروردگار استفاده ميكنند»(هود: 108)؛ «شما و همسرانتان شادمان وارد بهشت شويد (و جزء بهشتيان شويد؛ بهشتياني كه) جامهاي زرين و ظرفهاي بلورين، مملو از خوراكيها و آشاميدنيهاي لذيذ را براي آنها دور بگردانند. در آنجا آنچه دل به آن تمايل داشته باشد و مايه لذت چشم باشد وجود دارد و شما در آنجا هميشه خواهيد بود».(زخرف: 70)
براي نشان دادن واقعي بودن كمال و زنده كردن عشق به آن در متربي، قرآن به خيالي نبودن كمال و سعادت و خوشبختي واقعي اشاره ميكند و از آثار آن، ورود به بهشت، بهرهمندي از عطاهاي غيرمنقطع الاهي و آماده بودن وسايل پذيرايي هر آنچه فرد بخواهد و برايش لذتآور باشد و ... را برميشمارد و سپس به رابطة واقعي هدف و كمال با اعمال و كردار ميپردازد و سعادت فرد را نتيجه واقعي كردار خويش بيان ميكند: «جز آنچه عمل كردهايد، مجازات نميشويد».(صافات: 39)
متربي بايد به سعادت جاويد بينديشد و اهداف مقدماتي را در جهت آن هدف و سعادت هميشگي انتخاب؛ و بدانها عمل كند. در قرآن در موارد زيادي به ابديت كمال و آثار آن كه به صورت جنّات جلوه مينمايد، اشاره شده است؛ «پاداش آنها در نزد پروردگار، بهشتهاي عدن است كه نهرها در آن جاري است و هميشه در آن خواهند بود».(بينه: 8)
در قرآن از پيامبران الاهي و انسانهاي كامل كه به خويشتنشناسي پرداختهاند و از اين طريق، با انتخاب هدف زندگي، در اين مسير استعدادهاي خود را رشد دادهاند، به منزلة اسوههاي تربيت9 ياد ميشود. داستان زندگي آنان در قرآن،10 فراهمسازي زمينة انديشهورزي11 و شناخت عمقي آنان به خود و هموارسازي راه شناخت خدا و انتخاب طريق هدايت و صراط مستقيم12 و پيمودن اين راه به سوي كمال و سعادت است. اينكه در قرآن به داستانهاي انبياء اشاره شده و گاه برخي از داستانها چندين بار تكرار شده است، ممكن است بدين دليل باشد كه به حق، نقش آموزشي و تربيتي بر روي مردم دارند.13 بنابراين، با خواندن داستانهاي انبياء و مطالعة زندگي آنان، خودشناسي افراد بهتر در خداشناسي و پيمودن مسير كمال نمود پيدا ميكند.
خودشناسي كه پاية تعليم و تربيت صحيح است، به خداشناسي ميانجامد. از ديدگاه ديني، خودسازي منوط به خداشناسي است و خداشناسي در پرتو خودشناسي قابل تبيين است. بر اساس ديدگاه قرآن، از جمله نتايج شناخت نفس در كنار ادراك آيات آفاقي، پي بردن به حق بودن پروردگار مطرح است؛ «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»؛(فصلت: 53) دربارة اين آيه بايد توجه داشت كه شناخت آيات آفاقي و انفسي هر دو انسان را به شناخت خداوند و اسماء و صفاتش راهنمايي ميكنند و در نتيجه ما را به چنگ زدن به دين حق، تعليم و تربيت صحيح، اصلاح نفس و اتصاف به فضايل اخلاقي هدايت ميكنند؛ اما شناخت نفس و قواي روحي و بدني و حالات گوناگون آن و شناخت ملكههاي فاضله و رذيله و سعادت و شقاوت آن، جداي از شناخت مرضها و درمانهاي آن نيست. با اين شناختها، انسان به طور عادي و مستقيمتر مسير درست تعليم و تربيت را پيدا ميكند و به اصلاح نفس و رسيدن به سعادت حقيقي ميپردازد.14
معرفت نفس و پي بردن به ابعاد وجودي و از جمله كمالخواهي نامحدود در خويش، انسان را ملزم به تأمين سعادت جاويد و زندگي جاويد اخروي ميكند؛ يعني شناخت خويش او را به اينكه به طور فطري به سعادت نامحدود گرايش دارد، سوق ميدهد. در آية 108 سوره هود، مصداق اين سعادت نامحدود، بهشت بيانتهاي الاهي در آخرت بيان شده است. البته آگاهي از نامحدود بودن زندگي فرد، به همراه ادراك مختار بودن او و سير اختياري و انتخابي به كمال و سعادت، نياز به هدايت و تعليم و تربيت انبياء و باور به نبوت و امامت و رهبري را موجب ميشود. بايد توجه داشت كه تربيت و هدايت همهجانبه در گرو عقايد و باورهاي درست و نظام فكري صحيح است.(بقره: 132) به همين دليل پايه اساسي تعليم و تربيت انبياء «دين قيم» است15 كه محور آن، توحيد، معاد و نبوت است. از اينروي، خويشتنشناسي با زمينهسازي شكلگيري صحيح شخصيت فكري و اعتقادي آدميدر تعليم و تربيت صحيح و همهجانبه نقش اساسي را ايفا ميكند. در قرآن هدف انبياء و نزول قرآن، تعليم و تربيت مطرح شده است؛ ولي بيشتر آموزهها و هدايتهاي انبياء و همچنين بيشتر آيات قرآن به تبيين عقايد صحيح و تمايز باورها و افكار درست از نادرست اختصاص يافته است.) بقره: 256( به همين دليل، اهميت ويژه و نقش محوري ايمان و باورهاي اعتقادي در تعليم و تربيت است، كه شناخت خود مهمترين عامل تسهيلكنندة آن است.
از آنجا كه خويشتنشناسي فرد را از يكسو، متوجه اهداف كمالي ميكند و از سوي ديگر، از تمايلات، توانمنديها و استعدادهاي فطري خويش آگاه ميسازد، انگيزه شكوفايي و پرورش باورها، تمايلات، احساسات، عواطف و رفتارها، هماهنگ با فطرت انساني در او پديد ميآيد. چنين فردي خلقوخوي اجتماعياش، ادب الهياش، بروز احساساتش و تمام رفتارهايش صالح، ارزشي و مثبت، و مصداق خيرالبريه(بينه: 7) ميشود و مراقب است تا از ناحية او هيچگونه آسيبي نه به خود (در همه جنبهها)، نه به ديگران، و نه به طبيعت، وارد نشود و عامل فساد براي خويش و جامعه نباشد.(اعراف: 58) چنين كسي در موارد تزاحم، عقلگرايي و تعهدات معنوي و الهياش، اولويتهاي رفتاريش را معين ميسازد.
خودشناسي به صورت همهجانبه و توجه به جنبههاي گوناگون خويش، موجب شفافسازي تمايلات طبيعي خود نسبت به خدا، خويش، ديگران و جهاني است كه در اختيار و در تصرف اوست. با اين شفافسازي، فرد ميفهمد كه با هر يك از آنها چه نوع رابطهاي بايد برقرار سازد و چگونه در صدد استحكام و تعالي اين روابط برآيد. از اينروي، به ميزان دستيابي به خودشناسي مجموعه روابط فرد با خدا، خود، مردم و طبيعت تصحيح و ارتقا مييابد و از اختلال و انحراف در اين روابط پيشگيري ميشود. همچنين زندگيش در مسير طبيعي و هدايتي، هماهنگ با هدف آفرينش به پيش برده ميشود و به سعادت جاويد ميرسد. به طور كلي، هر فرد با اين نگرش ميتواند در جهت رشد و شكوفايي استعدادهاي طبيعي، و در مسير هدايت و شكوفايي همهجانبة وجود خويش و رسيدن اهداف عالي انساني به ويژه قرب الهي، رشد و تكامل يابد.16 همچنين اثر شناخت خود را هدايت يافتن، حركت در مسير حق، كنترل قواي شهوي و غضبي و در نهايت رسيدن به سعادت مطرح كرده است.
از آنجا كه متربي با خودشناسي به درجاتي بودن و نامحدود بودن مراتب كمال و سعادت توجه ميكند و پي ميبرد كه حدي براي رشد و تعالي او وجود ندارد، انگيزة فعاليت گستردهاش در صعود به مراتب كمالي افزايش مييابد و با انگيزه و تلاش مستمر براي دستيابي به مراتب بالاتر، دچار بيحوصلگي و نااميدي نميشود؛ زيرا با اين شناخت مطمئن ميشود كه به هر درجهاي برسد، درجهٔ بالاتري وجود دارد. چنين اطميناني، به فعاليتهاي تربيتي متربي استمرار ميبخشد و انگيزهاي در او ايجاد ميكند كه او هرگز از عمل باز نايستد. در اين وضعيت، انگيزة فرد براي پرورش تمامياميال فطريش افزايش مييابد و تقويت ميشود و در صدد برميآيد همة آنها را عملياتي سازد و پاسخ واقعبينانه به همة نيازها و سائقههاي وجودي و خداداديش دهد.(نحل: 36) و در اين زمينه از هيچ كوشش و تلاشي دريغ نورزد.(حج: 78) قرآن به منظور افزايش انگيزه براي كوشش همهجانبه به رابطه واقعي اعمال و نتايج آن اشاره، و بيان ميكند كه هر چه عمل در كيفيت و كميت بهتر و بيشتر باشد، درجات و مراتب اهداف كمالي بالاتر و بيشتر خواهد بود: «هر فردي به ميزان عملي كه انجام داده است، داراي درجات بهشتي ميشود»(احقاف: 19)؛ «آنان در پيش خدا درجاتي دارند و خدا به آنچه آنها عمل ميكنند، آگاه است».(آلعمران: 163)
اين درجات با تعابير گوناگون در مورد هدف نهايي مانند «جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»، (فرقان: 10) «جَنَّاتِ عَدْنٍ؛(طه: 76) فردوس(كهف: 107) «جَنَّاتِ النَّعِيمِ؛(صافات: 43) «رِضْوانَ اللَّهِ؛ (آلعمران: 15) و عاليترين مقام قرب يعني مقام عنديت(قمر: 55) بيان شده است.
خودشناسي و توجه به واقعيت كمالخواهي خويش كه با ميل رسيدن به آن همراه است، برنامهريزي و كوشش تربيتي را براي تحول دروني و تغيير واقعي از نقص به كمال در پي دارد؛ زيرا ميخواهد از طبيعت خود نقص، نداري و نيازش كاسته شود و قدمبهقدم دارائيش بيشتر شود و به كمال برسد. روشن است كه دارا شدن و كمال يافتن (به معني واقعي و فلسفياش) بدون تحول وجودي امكانپذير نيست. اين تحول، تحول خودِ اصيل و متداوم است؛ تحول نفس است كه هويت و اصالت شخص به آن است. آنكه ميشناسد، باور ميكند فاعل حقيقي اعمال است (و حتي در برخي از فعاليتهايش بدن را هم به استخدام درميآورد) و آيندهاش رهين كردار اوست «هركس در گرو آن است كه خود كسب ميكند. آن كه فنا نميپذيرد و هدايت و سعادت جاويد يا ضلالت و شقاوت ابدي دارد»(مدثر: 38)؛ «شما مؤمنان مراقب خود باشيد ماداميكه شما بر هدايتيد، گمراهي ديگران شما را زيان نميرساند». (مائده: 105)
متربي با خودشناسي در يافته است كه در رشد و كمال، تحول نفس اصل است. بايد او به فكر تكامل دروني باشد و به اصلاح و رشد باطن همت گمارد؛ روح را صفا دهد و آن را از آلودگيها پاك سازد كه با صفا و پاكي روح است كه ميتواند خوبيها و بديها را به خوبي بشناسد و به درجات بالاي قرب راه يابد. متربي ميتواند در سير تكاملي به نفس مطمئنه تحول يابد و در كمال قرب ربوبي بار يابد و به مقام رضا برسد و به صف بندگان خالص حضرتش بپيوندد و از جنت محبت او برخوردار شود: «اي نفس مطمئنه! به سوي پروردگارت بازگرد در حالي كه از او راضي هستي و او هم از تو راضي است. پس در زمره بندگان خاصّم درآي و وارد بهشت ويژهام بشو».(فجر: 30ـ28)
فطرت انسان، حقجو و حقمدار است. يكي از ابعاد خويشتنشناسي آدمي، آگاهي از اين حقجويي و تمايل به حقيقت و دوري از باطل است. توجه به اين موضوع موجب ميشود فرد اطلاعات خود را ارزيابي كند و به بازشناسي حق از باطل اقدام كند و آنچه را با فطرت خود هماهنگ مييابد، تشخيص ميدهد و آنچه را در مسير سعادت ميشناسد برگزيند و از انحراف باز ايستد. به عبارت ديگر، احساس نياز براي رسيدن به كمال واقعي، جستوجوگري براي شناسايي مسير رسيدن به آن را در فرد زنده ميسازد و او را به مكتبشناسي رسولان الاهي هدايت ميكند و باور به رشدآفريني و كمالبخشي آموزههاي پيامبران آسماني را در فرد ميپروراند و مسير حق آنان را از مسيرهاي ديگر باز ميشناسد. و نسبت به آنچه رشد و رشدآفرين است، سر تسليم فرود ميآورد. قرآن ميفرمايد: «جنيان گفتند ما قرآن شگفتانگيز را كه به راه رشد هدايت ميكند شنيديم و به آن ايمان آورديم»(جن: 2)؛ «(موسي به خضر گفت:) آيا به دنبال تو بيايم تا به من راه رشدي را بياموزي كه خود فراگرفتهاي؟» (كهف: 66)
در فلسفه، روانشناسي و تعليم و تربيت، «خويش» يا «خود» از موضوعهاي مهم است و ديدگاههاي مختلفي چون ديدگاههاي اجتماعي، شناختي و اجتماعي تحليلي نيز ابراز شده است.17 ژيل بوندكر18 مينويسد: «خود آن زمينهاي از دانش است كه افراد در مورد آنچه در دنيا به آن عمل ميكنند و در پاسخ به پرسش من كيستم ساختهاند». همچنين وي از استرولو19 نقل ميكند. «خود ساختار رواني است كه از خلال تجربيات فرد شكل، ويژگي، سازمان و تداوم پيدا ميكند».
ويليام جيمز «خود» را داراي دو جنبة اساسي «من» موضوعي يا مفعولي و «من» عامل يا فاعلي دانسته است: «من موضوعي عبارت است از مجموعه ويژگيهاي بدني، اجتماعي و رواني معنوي كه فرد ميتواند آنها را از آن خود بداند. منظور از من عامل كه نقش سازماندهي و تفسير تجربيات را ايفا ميكند، چيزي است كه از اختيار، تمايز، انديشه، تجربيات شخصي و تداوم وجود خويش، آگاهي دارد»؛20 در صورتي كه از نظر ديمون وهارت21 ( 1982) مفهوم يا ادراك «خود» دربرگيرندة دانش فرد نسبت به ويژگيها و تواناييهاي شخصي و نيز انديشه بر آن است. وي همانند ويليام جيمز معتقد است ادراك «خود»، در برگيرندة خود موضوعي و خود فاعلي و انديشمند است و بر اين تأكيد دارد كه خود ساختاري اجتماعي دارد و ادراك خود نيز يك مفهوم شناختي اجتماعي است. بنابراين، توانمنديها سرشتي نيست، بلكه اكتسابي است (ديمون وهارت، 1982 و 1991، هارت و زامانسكي22، 1988)؛ در صورتي كه در ديدگاه قرآني، اين توانمنديها، سرشتي و فطري است. در اين ديدگاهها، برخلاف ديدگاه قرآن، جنبهٔ معنوي، ارتباط با خدا، فضيلتخواهي و حقطلبي به مثابة ابعاد وجودي و سرشتي خود، كمتر توجه شده است.
خودشناسي، شامل شناخت همة جنبههاي گوناگوني است كه خويشتن آدميآن را داراست يا ميتواند دارا شود. با اين وصف، خودشناسي شامل شناخت توانمنديها و آسيبپذيريهاي رواني است و آگاهي نسبت به اينكه هر يك از توانمنديهايش را در جهت نيل به كدام اهداف تربيتي ميتواند به كار گيرد و زمينههاي انحراف از طبيعت را نيز در وجود خويش شناسايي كند. ساختار «خود» از ديدگاه قرآن به صورت مجموعهاي از توانمنديها و خصوصيات رواني از يكسو و آسيبپذيريهاي رواني از سوي ديگر مطرح است كه با شناخت آنها، افراد به خودشناسي نائل ميشوند.
خودشناسي براي هر فرد ضروري است؛ زيرا انسان با خودشناسي به قابليتها، توانمنديها، تحولات و ويژگيهاي فطري و غيرفطري خود پي ميبرد، و ضعف، فقر، نيازمندي و تعلق به قدرت لايتناهي پروردگار را در خود حس ميكند و اين مقدمهاي براي سلوك عملي و رفتن به سوي خدا، اهداف عالي تربيتي و كمال مطلوب است خودشناسي يا معرفت نفس، زيربناي سعادت بشر در همة شئون مادي و معنوي است. آدميدر پرتو خودشناسي از نيازهاي دروني و بروني خود آگاه ميشود و توانمنديها و ناتوانمنديهاي خود را ارزيابي ميكند. از اينروي، خودشناسي در تعليم و تربيت جايگاه ويژهاي دارد ويژهاي دارد و بالاترين و باارزشترين شناخت بهشمار ميآيد.23 و همواره به عنوان گام نخست در پرورش استعدادهاي انساني، دستيابي به مباني، اصول و اهداف تربيتي مطرح ميشود؛ زيرا اگر كسي خود را نشناسد و از امكانت وجودي و توانمنديهاي خويش آگاه نباشد و واقعيتهاي هستي خود را نشناسد، نميداند به دنبال چه هدفهايي در زندگي باشد و بر چه اصولي رفتار خويش را استوار سازد.
خودشناسي در ابعاد مختلف آن براي همگان امكانپذير است؛ زيرا افراد انساني از علم وجداني فطري و عقل خدادادي برخوردارند. از اين روي، و به منظور هدايت بشر به مسير درست تربيتي، همهٔ افراد مؤمن و كافر را به تفكر و شناخت وجود خويش سفارش و تحريك ميكند و ميفرمايد: «وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ»؛(ذاريات: ۲۱) از دلايل توجّه خاص قرآن كريم به خودشناسي همين است كه آدميبه تربيت و هدايت خويش اهميت بدهد و گمراهي ديگران او را از هدايت باز ندارد: «به تربيت و هدايت خويشتن بپردازيد؛ اگر هدايت يافتيد گمراهي ديگري به شما زيان نميرساند».(مائده: 105)
در نگرش قرآني، آدمي توانمنديهاي گستردهاي دارد كه موجب برتري و كرامت او نسبت به مخلوقات ديگر است؛ در عين حال، داراي استعدادهاي رواني است كه برخي تحت تأثير عوامل دروني و بيروني و با بهرهمندي از قدرت انتخاب و هر گونه تصميمگيري، زمينههاي سقوط به دايرة حيواني را در خويش فراهم ميسازند و از حيث تربيتي نه تنها با رشد و پرورش استعدادهايشان مسير اهداف عالي را نميپيمايند، بلكه با فرو رفتن در بديها و امور شيطاني به اوج شقاوت نائل ميشوند.
خويشتنشناسي بر اساس نگرش قرآن، در مجموعه روابط فرد با خدا، خود، مردم و طبيعت، افزون بر پيشگيري از اختلال و انحراف، تأثير تصحيحي و ارتقايي ميگذارد تا او به اهداف عالي انساني، بهويژه قرب الاهي نائل آيد.24 نيز با توجه به نگرش قرآني، اثر شناخت خود را هدايت يافتن، حركت در مسير حق، كنترل قواي شهوي و غضبي و در نهايت رسيدن به سعادت مطرح كرده است.
شخص متربي با خودشناسي، به هدف تعليم و تربيت به منزلة امري كمالي و واقعي، و نه امري تنازلي، خيالي و اعتباري نگاه ميكند.25 به همين دليل، به جستوجوگري براي شناسايي مسير منتهي به كمال از طريق مكتب انبياء اقدام ميكند؛ همچنين برانگيخته ميشود تا فعاليت گستردهاي را در صعود به مراتب كمالي داشته باشد و به موجودي بدون انگيزه، بيحوصله و نااميد تبديل نشود؛ بلكه با توجه به ادراك واقعيت كمالخواهي خويش، براي تحول دروني و تغيير واقعي از نقص به كمال، برنامهريزي و تلاش جدي خواهد كرد؛ زيرا سرنوشت مطلوبش به ميزان كوشش و جديتش بستگي دارد. قرآن ميفرمايد: «سرنوشت هر كسي در گرو تلاش و اكتساب خود اوست».(مدثر: 38) بنابراين از نظر 26پي بردن به توان جسمي، قدرت فكري، علاقهها، استعدادها و توانمندي خود در فعاليتها و خوب به كار گرفتن آنها در عملهاي تربيتي، از مهمترين بازتابهاي خويشتنشناسي است.
مربي در هدايت افراد مورد هدايت (متربي) با در نظر گرفتن نقاط قوت و ضعف افراد، محيط را بهگونهاي تغيير ميدهد كه رفتارها و حالات مناسب با فطرت پاك انساني شكوفا شوند. افزون بر تنظيم محركهاي محيطي، مربي با استدلال و بيدارسازي افراد و تسهيل پرورش معنوي، افراد را در جهت كمال معنوي هدايت ميكند. در حقيقت، كسي كه به مطالعة درون ميپردازد و با هدايت الهي27 و راهنماييهاي انبياء به خودشناسي ميپردازد در خويش مييابد كه رابطة ناگسستني شناختي، گرايشي و عاطفي با پروردگار دارد؛ كمالخواه و ارتقاطلب و آزاديخواه است و تمايل به رهايي از هرگونه قيد و بند و موانع نيل به كمال در او وجود دارد؛ به خير و خوبي و فضيلتخواهي گرايش دارد وحقپذير است؛ حقيقتجو است و دوست دارد از هر چيزي آگاه شود و امكان ادراك صحيح واقعيت را در خود مييابد؛ زيبايي را دوست دارد؛ جاويدخواه است و سعادت و خوشبختي هميشگي را جستوجو ميكند؛ داراي حب ذات است و دوست دارد به ديگران نيز محبت كند؛ عزتخواه، و نوعدوست، لذتخواه و آرامشطلب است و از درد و الم، اضطراب و ناراحتي فرار ميكند. مختار، انتخابگر و مسئوليتپذير است. استقلالخواه است و وابستگي به ديگران را دوست ندارد. تمايل به خودفعالي دارد و تنبلي و سستي را دوست ندارد. تمايل به خودشكوفايي، تربيت، تغيير و هدايتپذيري را در خود احساس ميكند. خود را عاقل، متفكر، خلاق، منطقي و داراي توانمندي ميداند؛ خود را براي كسب تجربه توانمند ميبيند؛ چندبعدي بودن خويش را ادراك ميكند؛ در مييابد كه هويت واقعيش به روح او است؛ براي خويش نسبت به جمادات و حيوانات كرامت قائل است و توانمندي كرامت اكتسابي را در خود مييابد. بر تأثيرپذيري از بيرون خود و تاثيرگذاري بر محيط، هر دو واقف است. ميفهمد شخصيتش بهتدريج و در طول زمان شكل ميگيرد. خوبي و بدي را از يكديگر كاملاً تشخيص ميدهد، و اينها همه بازتابهاي تربيتي خودشناسي است.
حال با توجه به دستاوردهاي مقاله حاضر و مطرح شدن بازتابهاي تربيتي كلي خودشناسي، به نظر ميرسد بررسي آثار تربيتي شناخت و هر يك از توانمنديهاي انساني به صورت جزئي و كاربردي به منظور استفاده در برنامههاي تربيتي، در پژوهشهاي ديگر، ضروري به نظر ميرسد.
قرآن كريم، ترجمة فولادوند، محمدمهدي، تهران، دارالقرآن الكريم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي، 1376.
ابن سينا، ابوعلي، الاشارات و التنبيهات، به همراه شرح خواجه نصيرالدين طوسي، تهران، الكتاب، 1403ق.
ابن سينا، ابوعلي، تدابيرالمنازل اوالسياسات الاهليه، كوشش نقدي، جعفر، بغداد، الرشد، 1347ق، 1929م.
بهشتي، محمد، و همكاران، آراء دانشمندان مسلمان در تعليم و تربيت و مباني آن، ج 4، تهران، سمت، 1380.
راغب اصفهاني، حسينبن محمد، المفردات في غريب القرآن، تحقيق محمد سيدگيلاني، تهران، المكتبه المرتضويه، 1332.
طباطبائي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسيرالقرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1394ق.
فقيهي، علينقي، «اصول تعليم و تربيت اسلامي»، تعليم و تربيت، ش47، ص29، 1375.
قريشي،سيدعلي اكبر، قاموس القرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1372.
كليني، محمدبن يعقوب، الاصول الكافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1334.
محسني، نيكچهره، ادراك خود «از كودكي تا بزرگسالي»، تهران، بعثت، 1375.
نراقي، ملا احمد، معراج السعادة، تهران، رشيدي، 1362.
مطهری، مرتضی، فطرت، قم، صدراء، 1373.
مصباح یزدی، محمدتقی، انسانشناسی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینیŠ، 1379.
تميمي آمدی، عبدالواحد، غررالحكم و دررالكلم، ترجمة خوانساری، تهران، دانشگاه تهران، 1372.
Caire, Gill Bond, Toward a Science of the Self: The self as a cognitive Model, European Society for study of cognitive system. Leuven, Belgium, 1992.
Damo,W, and Hart,D, The development of self- understanding from infancy through adolescence, Child Development, 52,pp 314-864, 1982.
Damo,W, and Hart,D, Self- understanding in childhood and adolescence, Cambridge studies in social and Emotional Development.University of Cambridge press, 1991.
Zamansky, Shorin and Hart, Daniel, psychotherapeutic implications of) the development of self- understanding, in cognitive development and psychotherapy. Shirk, S(Ed) plenum press, 1988. Pp 161-185.
* دانشیار دانشگاه قم an-faghihi@qom.ac.ir
** کارشناسی روانشناسی دريافت: 6/3/89 ـ پذيرش: 19/10/89
1. ابوعلي سينا، تدابيرالمنازل اوالسياسات الاهليه، کوشش جعفر نقدي، ص14.
2. ابوعلي سينا، الاشارات و التنبيهات، به همراه شرح خواجه نصيرالدين طوسي، ج 2، ص 292.
3. مطهری، مرتضی، فطرت، ص 27.
4. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 20، ص 192.
5. سيدعلياكبر قريشي، قاموس قرآن، ج 6، ص 211.
6. راغب اصفهانی، المفردات، تحقیق محمد سیدگیلانی، ص 343.
7. همان، ص 69.
8. سيدعلياكبر قريشي،قاموس قرآن، ج5، ص195.
9. ممتحنه: 6-4.
10. هود: 120؛ نساء، 164.
11. اعراف: 176.
12. انعام: 87.
13. آلعمران: 62.
14. محمدتقی مصباح یزدی، انسان شناسی، ج1 - 3، ص 321.
15. روم، 30؛ توبه،36.
16. ملااحمد نراقي،معراج السعاده، ص7-8.
17. نيك چهره محسني، ادراک خود «از کودکي تا بزرگسالي»، ص 19 و 26.
19. Strolo
20. Jaims,1961,p44 &p 63.
21. Damon &Hart ,1991,p 6.
22. Zamansky Shorin
24. ملا احمد نراقي، معراج السعادة، ص7-8.
25. علينقي فقيهي، «اصول تعليم و تربيت اسلامي»، تعليم و تربيت، ص29.
26. ابوعلي سينا،تدابيرالمنازل اوالسياسات الاهليه، کوشش جعفر نقدي، ص 40.
27. فصلت:53.